پارت : ۴۳

کیم تهیونگ 25ژانویه 2023، ساعت 00:00

[نزدیکم .... ولی نه آنقدر که بترسد .
دورم ... ولی نه آنقدر که فراموش کند من اینجام.
او مثل شهری ست که از دور زیباست ، ولی وقتی پا در کوچه هایش میگذاری ، میفهمی هر دیوارش داستانی دارد که نمیخواهد تعریف کند .
و من ... من میخواهم همه ی دیوارهایش را لمس کنم ، حتی اگر پشت یکی یکی شان چیزی جز ویرانی نباشد .]
یوری دستش رو روی دسته ی صندلی گذاشت .
ولی بعد مکث کرد .
انگار با خودش جنگید ، یه لحظه به چشم های تهیونگ نگاه کرد ، چشمانی که نه خواهش داشتن ، نه دستور ، فقط یه ( بودن آرام.) و بعد آهسته و با تردید ، ولی با نیرویی که از جایی عمیق تر از منطق میومد .
لب هاش روی لب های تهیونگ نشست. تهیونگ بوسه رو پذیرفت .
نه با عجله ، با آرامش ، دستش رو دور کمر یوری حلقه کرد که انگار میخواست لحظه ای رو تو شیشه حبس کنه و تا ابد نگه داره.
اگر این تنها لحظه ای باشه که از اون دارم ،

[ میخوام همه جهان در همین ثانیه متوقف بشه ، برای یادآوری ...
یادآوری اینکه من یه بار در این شهر ، در این ارتفاع ، لب های کسی رو بوسیدم که میتونست جهانم رو ویران کنه ....
و من با رضایت ، آوار شدم .]

وقتی از هم جدا شدن ، کسی چیزی نگفت و تا چند دقیقه فقط سکوت بود .
اون سکوتی که نه از خجالت ، از کشش بود . از اینکه میدونستن دارن با آتیش بازی میکنن ، ولی هنوز کبریت دستشونه.
ساعت از نصف شب گذشته بود ، خستگی مثل مه روی تنشون نشسته بود ، نصف خرید ها مونده بودن و فردا یه روز شلوغ در انتظارشون بود.
تهیونگ گفت :
_ بیا برگردیم پایین .
یوری فقط سرش رو تکون داد و باهم آروم از پله های پشت بام پایین رفتن و سوار آسانسور شدن و رفتن تو اتاق و اون شب بدون هیچ حرف اضافه ای ، لمسی و هیچ بوسه ای تموم شد . ______________________________

شاید دلتون اسمات میخواست .......
ولی من کلا کرم دارم و دوست دارم اذیتتوون کنم.
خداحافظ🫧🌸
دیدگاه ها (۸)

دارلینگ من این نتهای سیاه و سفید تنها راهیست که روح شکستهام ...

یکم وارد فاز مافیایی فیک بشیم.....

پارت : ۴۲

پارت : ۴۱

پارت : ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط